-
۲ دلی
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 11:56
ما آدما وقتی غم تو چشمامون موج می زنه زمین و هوا رو به هم می دوزیم ...از همه گله داریم ..ناشکری می کنیم و خدا رو از خودمون دلگیر می کنیم...اما من کسانی رو میشناسم که با وجود غم بزرگی که تو چشماشون دارن اما هیچ وقت به خودشون اجازه نمی دن آشکارا بگن...اما کاش یکی پیدا می شد منو از رفتن نهی میکرد میدونم خوشبختی منو می...
-
.....
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 10:02
شب بود و نگاهم به آسمــــــــان من بودم وخدا تنهــــــــــــــــای تنها اشکهایم می خروشید... (!) خنده مستانه مـــــــــاه... نهیب ستاره هــــــــــــــا... مرا به ســـــــکوت واداشت.... آسمـــــــــان دریا شد... دریایی خروشــــــــــــان... ماهی ها به تماشای اشکهایم نشستند نه خدا بود...نه نهیب ستاره ها...نه خنده...
-
فـــــــــــــــروغ
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 11:24
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به...
-
برای تو که میدانی....
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 09:09
آسمان بی انتها بود ستاره ها در چشمه مهتاب تن می شستند زمین وسعتی نداشت از همه سوی, افق پیدا بود چشم به آسمان دوختم تا گذر شهابی را ببینم وسعت آسمان در خانه ام بود وپرندگان تیز پرواز عشق در کهکشان آشیان داشتند تو در کنارم بودی.... من نگران رفتنت بودم یادت در تاروپود لحظه هایم قامت کشیده بود هوای روحبخش پاییز, شبهای بی...
-
روزمرگی ها...
شنبه 26 دیماه سال 1388 10:10
نمی دونم چه مشکلی بود...اما همه نگام میکردن...مرد و زن حتی بچه ها ...به خودم دلداری میدادم که زیادی حساس شدم...نگاهم رو میخکوب زمین کردم که یادم بره... سنگینی نگاه همه رو حس می کردم...به خودم به پوششم شک کردم...مسیر زیادی نبود سوار تاکسی شدم ...اما راننده هم ....ولی من مطمئن بودم ... آخه مثل همیشه بودم حتی خیلی ساده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 12:39
برایم سخت دشوار است ومشکل که در بستر بمانم تابیـــــــــــــایی لباس ارغــــــــــــــــوانی را بپوشم بشینم تا به رویم لب گشـــــــایی «خواهرم دینا»
-
آدمی...
شنبه 12 دیماه سال 1388 09:13
می خوام امروز از یه تحول عظیم بگم. یه نفر رو سالها هست که میشناسم ...از بچگی...اصلا باهم بزرگ شدیم.به زور دیپلم گرفت...اما نه...دیپلم ردی شد...بعدش هم شد یه آدم بیکار...اصلا این بچه شر بود...هر جا که می شنید دعوا شده انگار که تمام دنیا رو بهش می دادن...صلاح سرد رو همیشه با خودش داشت...البته به گفته خودش خوب ازش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 10:48
(1) تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه...
-
محرم
شنبه 28 آذرماه سال 1388 11:58
وباز هم محرم..... یک شریعت.... یک حماسه..... جهادی دیگر... وپرواز عشق... و اکنون هزار واندی از آن تاریخ...و امروز گرامیداشت ... اما حیف که تحریف های غلط همه مارا از حقیقت عاشورا دور کرد.... کاش همه آنهایی که سنگ عشق به حسین را به سینه می زنند می دانستند که چرا جهاد کرد. افسوس وصد افسوس.... بگذریم ...این روزها همه کوچه...
-
افکار من در ۲۰ دقیقه.....
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 11:20
با زور پلکام رو باز می کنم .ساعت 6:45صبح رو نشون میده.باز یه روز دیگه با تمام بی حوصله گی هاش شروع شد.غلتی رو تخت می خورم .وای چقدر دوست دارم تا 9 بخوابم. طبق عادت همیشگی نگاهی گذرا به گوشیم می اندازم.... خاموشه ....نه تماسی ...نه....این روزا اونم ساکته....شاید دلگیره از من!!!!! بی خیالش میشم صبحانه رو آماه می کنم...
-
برای تو....
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 10:32
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی ، از دودمان باد آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را ،...
-
...
شنبه 14 آذرماه سال 1388 11:12
چه بگویم سخنی نیست... می وزد از سر امید نسیمی... من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من . من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد . من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید . من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد ... خیلی وقت بود سراغ دفتر خاطراتم نرفته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 12:41
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم . وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگرنمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد من شروع کردم.... وقتی او تمام شد .... من آغاز شدم. و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن .... مثل تنها مردن! پ ن: نمی دونم کجا دیدم در هر حال...
-
یه حس خوب..
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 12:48
امروز شدم نگاه نشستم تو چشم یه بچه ... به راستی زندگی چقدر زیباست ......
-
چه تنهاییم...
شنبه 30 آبانماه سال 1388 10:24
چه تنهاییم... کسی از ما نمی پرسد چرا غمگین و گریانیم... چرا در کنج خلوتگاه خود مست تماشائیم... چرا چون یاسهای بی قرار پیوسته حیرانیم... و یا مثل گل سرخ بهار در فکر هجرانیم چرا چون مریم چشم انتظار چشم انتظاریم... چرا بیهوده چشم در بخچه شب کرده ایم تا سحر هرگز نمی خوابیم چرا در فکر فرداییم... چرا مرحم برای زخم های کهنه...
-
باران ببار....
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 12:59
بالاخره باران بارید و چه باشکوه.... "خدا را شاکریم" .......... باران ببار که بارش تو التیامی است بر زخمهای کهنه ام..... آری...ببار...
-
پارسال همین موقع ها.....
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 10:53
انگار همین دیروز بود چه زود گذشت. بیاد فداکاری اون روز افتادم و نمی دونم کار درستی بود یا نه. اصلا منطقی بود یا خیلی احساسی برخورد کردم.اون روزا خسته بودم .آشفته.. فکر اینکه می تونی با یه کلمه ساده دل یه آدمی رو خوشحال کنی که از مرگ زود رسش دور بشه ذهنم رو بهم ریخته بود... اما ته ته ته دلم برای خودم دل می سوزاندم .چون...
-
پارسال همین موقع ها.....
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 10:53
انگار همین دیروز بود چه زود گذشت. بیاد فداکاری اون روز افتادم و نمی دونم کار درستی بود یا نه. اصلا منطقی بود یا خیلی احساسی برخورد کردم.اون روزا خسته بودم .آشفته.. فکر اینکه می تونی با یه کلمه ساده دل یه آدمی رو خوشحال کنی که از مرگ زود رسش دور بشه ذهنم رو بهم ریخته بود... اما ته ته ته دلم برای خودم دل می سوزاندم .چون...
-
شعر بی دروغ
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 12:34
ما که این همه برای عشق آه و ناله ی دروغ می کنیم راستی چرا در رثای بی شمار عاشقان - که بی دریغ - خون خویش را نثار عشق می کنند از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم؟ آرمانی وقتی که غنچه های شکوفا با خارهای سبز طبیعی در باغ ما عزیز نماندند گلهای کاغذی نیز با سیم خاردار در چشم ما عزیز نمی مانند اگر سنگ،سنگ ... اگر آدمی ،آدمی...
-
..........
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1388 10:42
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه باید ها... ............. هر روز بی تو روز مبادا است !
-
۸۸-۸-۸
شنبه 9 آبانماه سال 1388 11:04
یکی از دوستان گفته بود که تقریبا 11 سال پیش یعنی 7-7-77 به این فکر میکرده که 8-8-88 چی روزیه وتو این مدت چی بر ما گذشته.... من دوست ندارم یادم بیاد چی گذشته بهم چون اون روزا خاطره خوبی برای من وخانوادم نبود. اما حالا 11 ساله از اون روزا گذشته ومن به واقع خوشبختم. از سال 80 بهترین اتفاقهای زندگیم رخ داد . عروسی خواهرم...
-
برای توکه می دانی
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 14:01
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به...
-
تقدیم به تو که میدانی
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 13:51
-
گلها آرامش دهنده آدمها...
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 09:09
برگرفته از سایتhttp://gole-banafshe.blogfa.com پ.ن: این گلها رو برای دل خودم گذاشتم.... دلم گرفته این روزا.....همین.
-
به جرم دوست داشتن
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 11:12
ماه من از لا به لای پنجره پیشانی ام را ماهتابی میکند شب صدایم میکند با های هایم همنوایی میکند من کجا ودل کجا واشک پرحسرت کجا؟؟ من جدا ودل جدا و این شب عسرت کجا؟؟ پس نمی دانم چرا ؟؟؟ باز هم در کوچه باغ داغ دل این دل شیدا زتو آوازخوانی میکند ای نگاهت باغ سبز سبز سبز آرزو من نمی دانم چرا باز هم این کوه زرد زرد دل در شب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 10:36
13 فروردین 88 یکی از مناطق تفریحی جهرم دوسش دارم عکس از:داداش گلم مهدی
-
امسال حافظیه به دلم موند
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 10:13
به دلم موند برم بشینم کنارش .شعر بخونم .شعر بگم. به دلم موند که فارق از مشغله های فکری دمی آسوده خاطر باشم. بعد یک هفته برنامه ریزی ...آخرشم هیچ ...باه همه بچه ها تماس گرفتم .هماهنگ بودیم. آه از دست این مردای حسود....نتونستن ببینن که یه روز جمعمون دخترونه باشه.خواهرام که هر کدوم بهونه آوردن که بچه ها مدرسه دارن .همسرم...
-
بزرگ داشت حافظ ۲۰ مهرماه
شنبه 18 مهرماه سال 1388 11:23
کم کم به 20 مهر ماه نزدیک میشیم.یه دعوت دوباره از طرف خواجه شیراز... کار هر ساله...میریم اونجا شعر میگیم ...شعر می خونیم...دوباره سعادت پیدا میکنیم جناب رفعت رو ببینیم...خیلی خوش میگذره....اون روز فارق از کار ...زندگی....فقط وفقط به عشق حافظ زندگی میکنی.... این عکس الان آرامگاه حافظه....الان فصل زیبایی برای بازدید...
-
چه کسی بود؟؟
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 08:46
کفشهایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ . مادرم در خواب است . و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر . شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد . بوی هجرت میآید : بالش من پر آواز پر چلچلههاست . صبح خواهد شد و به این کاسه آب...
-
مرگ چقدر به آدما نزدیکه
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 11:31
دیروز روز خوبی نبود .دلم گرفته بود .حوصله نداشتم .کارای دفتر ..رفتارهای مشتری ...اعصابم رو بهم ریخته بود. ظهر با بابا تماس گرفتم اونم کار داشت نتونست بیاد دنبالم...این دیگه از همه بدتر بود.تنهایی برم خونه...پیاده...خسته...با این ترافیک مزخرف زند...دلم می خواست بمونم دفتر... دلم نیومد مامان تنها بمونه... اومدم ماشین...