«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

دیشب مراسم با شکوهی بودم .خیلی خوش گذشت :)

ذکر مولا هر جا که باشد شکوه و عزت میبارد.



زندگی تکه سنگی است که در وقت سکوت،روی تن پیکر مردی چو علی بگذارند...


پ.ن:

مخلصیم مولا جان :)

یه وقتایی یه چیزایی تو زندگیم اتفاق میافته که خودم هم انگشت به دهن میمونم .نه میشه سوالی پرسید و نه میدونی اگه حتی سوالی باشه جوابی قانع کننده داره اصلا !!! 

نمیدونی تا کی ..تا به کجا  ادامه داره ...اصلا نمیدونی ادامه بدی یا ندی !!!

اصلا با اینکه دلت نمیخواد و دوست نداری درگیر شی اما یه کشش...یه نیرو... هی تو رو سوق میده به اون سمت !!! 

انگار هیچ خوفی به دلت نیست...انگار اصلا مهم نیست آشکار شه ...انگار دوست داری آشکار شه...انگار دیگه دوست نداری مغرور باشی ...


نمیدونم ...به قول ِ یه آشنای غریب  گیجم. منگم یه جورایی خنثی




پ.ن: امروز تولد ِ داداش ِ مهربونم هست ...نمیدونم چی بهش کادو بدم...چقدر سخته کادو خریدن واسه مرد :)

اونم برادری که بهترین و عزیزترین فرد زندگیمه 

هر پنج فصل پیرهن ات گرمسیر بود
پرواز هر پرنده ای از این مسیر بود

 در سایه ی نگاه تو خورشید می شکفت
نسبت به چشم های تو دریا حقیر بود

 مردی به آفتاب تو آمد کشان کشان
مردی که عشق در نظرش زمهریر بود

 چیزی به جز هوای جوانی به سر نداشت
در چشم های آینه هر چند پیر بود

 افتاده بود روی دو زانو خدای من
شیری به چنگ ماده غزالی اسیر بود

 باران گیسوان تو در ریزش مدام
بر شانه های بی رمق اش دل پذیر بود

 مردی که هیچ بهره ای از عاشقی نبرد
وقتی سراغ چشم تو امد که دیر بود

 این ماجرای مرد زمین خورده ی تو بود
این ماجرای چشمه ی آب و کویر بود

 خدابخش صفادل

روزمرگی

همیشه فک میکردم اینجا مثل یه دفتر خاطرات میمونه . دفتری که کسی نمیدونه نویسنده اون کیه و فقط میخونه و همدردی میکنه و میره و حتی اگه یه روز از کنارم رد بشه هم نمیشناسه منو...دوست داشتم اینجا ممنوعه بود .که اگه هر کسی خوند درموردش با من حرف نزنه ...

خیلی وقته ننوشتم...نه اینکه دستم به قلم نره ...خوف دارم که همه اونایی که میدونن من ِ واقعی ام کی ام اشتباه فکر کنن که ای داد و بی داد !!!!   

نمیدونم چرا رفتارهای من در اوج ِ ادب  و احترام برا فرد ِ مقابلم  اشتباه برداشت میشه و تفکرشون در مورد من زمین تا آسمون توفیر داره ...

برای من _ که یه دختر احساساتی  و عاشق به زیبایی ام و وفاداری و صداقت توی زندگی برام با ارزش تر از پول و ثروت و خونه  و ماشین و ... است _ خیلی سخته حس کنم از رفتارم سو ء استفاده میشه ...

این حس کم کم میشه یه خوره.... همون خوره ای که هدایت میگفت ...


کاش احساس و عواطف  ِآدما برام مهم نبود... مهم نبود چی میشه...

کاش اینجا میشد همه چیز نوشت ...

کاش...

کاش...