«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

امسال حافظیه به دلم موند

به دلم موند برم بشینم کنارش .شعر بخونم .شعر بگم.

به دلم موند که فارق از مشغله های فکری دمی آسوده خاطر باشم.

بعد یک هفته  برنامه ریزی ...آخرشم هیچ ...باه همه بچه ها تماس گرفتم .هماهنگ بودیم.

آه از دست این مردای حسود....نتونستن ببینن که یه روز جمعمون دخترونه باشه.خواهرام که هر کدوم بهونه آوردن که بچه ها مدرسه دارن .همسرم تنهاست.خاله ها هم که از زیرش در رفتن...

ذهنم بهم ریخت.آخه تنهایی...کی بهش خوش میگذره.

توی اون محیط شلوغ...یه دختر تنها ...اگه میرفتم تا برمیگشتم اونقدر ذهنم کار میکرد .نه تنها خوش نمی گذشت.ذهنم هم بهم میریخت.

اصلا مقصر یکی دیگه است...حافظ هم باهام قهر کرده...همش این شعر میاد:

         "فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

         لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان"

اگه خوندن فاتحه من جان بخش بود الان تمام مرده های داالرحمه زنده شده بودن.

یا میگه:

         "صبا زمنزل جانان گذر دریغ مدار

         وز به عاشق بیدل خبر دریغ مدار"

اتفاقه دیگه پیش میاد...اما همین روزا می رم میام براتون حتما می گم...

ببخشید دوستان با عرض شرمندگی بسیار....

اما به دلم موند

نظرات 1 + ارسال نظر
سیامک سالکی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام تلاله جان، خوبی؟
عیب نداره، کاش تنها میرفتی، بعضی وقتا تنهایی با حافظ خلوت کردن هم صفایی داره، گرچه متوجه ام که تو اون محیط شلوغ خلوت کردن کاره حضرت فیله، اونم با نگاه رذل و هیز بعضی از همجنسهای ندید بدیدم...!
به هر حال اگه رفتی جای منم خالی کن، فاتحه یادت نره ها.
فعلا.
موفق و شاد و سلامت باشی.

سلام .این هفته حتما میرم حتی اگه شده تنهایی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.