«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

خدا

خدا سه حرف دارد

اما برا پر کردن تنهایی ِ من حــــرف ندارد...

...

همیشه دلتنگی بخاطر نبودن کسی نیست،گاهی بخاطر بودن کسی ست که حواسش به تو نیست.

 

پ.ن :

دیروز بابا برام یه گلدون کاکتوس خرید و منو شدیداً ذوق زده کرد.حالا یکی رو دارم که حرفام و دلتنگی هام رو بشنوه و سرزنش رو زیر خارهاش پنهون کنه...میدونم گوش میکنه و رشد میکنه

دوست دارم درک کنه که با داشتن تمام خارهاش دوستش دارم 

...

دیروز توی باغچه کوچک خونه مادر بزرگ قدم زدم و فک کردم. به خیلی چیزا ...

بوی تلخ شکوفه های بادام مَستم میکنه...مـَ ـــ ــــ ــســـتــــــــــ 

 

...

 من خدایی دارم ، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها
مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید ، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد ، او مرا می خواند ، او مرا می خواهد

گرگ ها

من گرگ ها را ملامت نمیکنم به دریدن !
به خون خواری و خون خوردن
گرگ ها عاشق اند !
به لحظه های هم
به کنار هم بودن و همراه هم شدن
هیچ گرگی تنهایی شکار کردن را دوست ندارد
هیچ گرگی تنها ماندن را دوست ندارد
گرگ ها عاشق اند ،
به بودن های هم !
این رسالت گرگ است برای انسانهایی که خون خوار همدیگرند
و درونشان هزاران گله ی گرگ را در بر خواهد گرفت
گرگ ها ،
ذاتشان این است
تلاش برای زنده ماندن
و عاشق بودن در کنار زوزه های هم
گرگ ها را ملامت نکنید ،

عاشق بودن گرگ ها را بیاموزید در کنار هم نوع و هم زاد خود !!!


"از وبلاگ پسر فاحشه "

روزمرگی

امروز در یک لحضه شکست عشقی شدیدی خوردم . طوری که همکارم از سردرد شدیدم متوجه شد...

آخه واقعا این انصافه قیمت دوربینی که من دوستش دارم 10 تومن باشه ....اگه فروشنده میدونست عشق و امید و آرزوی منو با گفتن قیمت  نابود میکنه شاید محتاط تر عمل میکرد .......امروز آخرین جلسه کلاس بود و فک نمیکردم طراحی یه صفحه آلبوم ِ من اینقدر مورد توجه قرار بگیره ...بسیار خوب بود کلاس این دوره...هر چند از سرکار مستقیم میرفتم کلاس ، اما دوستش داشتم و با انرژی  بودم.

خدا کنه قیمت دلار بیاد پایین تا به عشقم برسم.حداقل بشه اون قیمتی که من میخوام هزینه کنم.

هر چه پیش آید خوش آید...

اسمی که خاطره شد ...

تلاله ... یه اسم ، یه خاطره ...یه حس بودن و ماندن

یه روز وقتی از باغهای به سیل فنا برده جد مادری دیدن میکردیم ...اون وسط وسط رودخونه کنار دیواری که هنوز نمناکی آب رو میشد حس کرد یه بوته کوچولو اما پر گل خودنمایی میکرد ...بوی غریب و تلخی داشت که من عاشقش شدم. مثل بوی تلخ شکوفه بادام... گلهای کوچک با گلبرگ های زرد رنگ زیباترش میکرد . بابا وقتی دید باعشق دارم نگاش میکنم  گفت :

بابا میدونی اسمش چیه ؟ گفتم : وحشیه ...تا حالا ندیدم

بابا گفت : این بوته با این گلها اینجوری نگاش نکن .اون قدیم قدیما  این بوته ها زیاد بود ...بهش میگفتن تلاله... خوردش میکردن و  شبونه میگذاشتن تو برکه ای که ماهی ها بودن . ماهی ها مست و بیهوش روی آب می آمدن و صید میشدن...

از اون روز به بعد من تصمیم گرفتم تلاله برام مقدس  باشه تا روزی که این اسم زیبا و مقدس رو به صاحبش تقدیم کنم...

الان خودمم  و اونقدر این اسم برام خاطره س که حاضرم برای شکسته نشدن حرمتش تموم زندگیم رو بدم.

تلاله به معنای مست کننده ...برای من ِ تلاله حرمت داره

دل ِ من بسان راز بوته تلاله هـــا       مست میکند دلش ، ولی قرار هـــا شکستنی است

  در کنار آن غرور بی صدای مردها       خلوت اتاق و قفل ناز هــــــــــــــــــا شکستنی است 


پ.ن: 

این روزها خیلی خوبم . میخوام زندگی کنم با خاطره تلاله زندگی کنم


بی ربط

کسی‌ چه می‌داند ؟
شاید فردا روزی یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت خواند
و آنروز
آنروزِ خوب
خواهی‌ فهمید
چقدر دوستت داشت
چقدر دل‌ بسته
چقدر وابسته بود
خواهی‌ فهمید کاری نمی‌توان کرد با هزاران سوالِ بی‌ جواب
جز انتظار ... فقط انتظار ... انتظار
خواهی‌ فهمید زمان عشق را کم نمی کند

زمان طاقتِ آدم را کم می‌کند

یکی‌ شعر‌هایِ مرا برایت می‌خواند
و تو خواهی‌ فهمید هرگز برای بازگشت
برایِ دوست داشتن
برایِ دوباره عاشق شدن دیر نیست

برمی گردی
و یکی از شعر‌های مرا برایش می خوانی‌

هذیانِ شبانه 14

اعصابم خورده...دلم گرفته ...دوست دارم تنهایی برم یه گوشه بشینم و سکوت کنم...همیشه میگفتم دل ِ من  دریاست....دریایی که طول امواجش آسمان را میشکافد وبعد همانند پاکی باران قطره قطره به دریا میپیوندد...

میگفتم خداکند دریای دلم سکوت را تجربه نکند...که من میدانم. سکوت نیست، فریاد است ...

خدایا! چی میشد یه بار ، فقط یه بار آروم بزنی پشت شونه هام و بگی من باهاتم...چی میشد ، یه بار فقط یه بار هوای دلم رو داشته باشی که از هر دری نزنم تو سرش.سرزنشش نکنم ...چی میشد یه روز مرد و مردونه بهت تکیه کنم و به همه دنیا بگم منم خدایی دارم که تکیه گاه زندگی ست...

دلم میخواد دعوا کنم. این وسط یه کسی پیدا شه و یه سیلی بگذاره تو گوشم و منم های های گریه کنم...دنبال بهونه ام واسه گریه ... یکی به بهونه بهم نشون بده ...



قرار بی قرار ما را هیچ ساعتی بر دوش عقربه هایش نمی گذارد

بیهودهچشم بر آنها دوخته ام!

پ.ن.: دلها را باید دوخت/ چشمها را باید بست!


8 بهمن

تولدم مبارک...
وقت تولدم سکوت برایم معنی نداشت چون صدای گریه من بود که موجب میشد بدیگران بفهمانم که سخت است...
ازار دهنده است...
دلگیر است...
داغ است...
سرد است...
درد است...
ولی اکنون میدانم که فریادم سودی ندارد و سکوتم سرشار از ناگفته هاست