-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 14:01
تا حالا دیدید یه نفر با اینکه متنفرید ازش و دوست ندارین ریختش رو ببینید یه کاری میکنه که یه عمر از رفتارتون پشیمون بشید؟؟!! تا حالا دیدید وقتی یه نفر رو دوس دارید و دیوونه نگاهش هستی محل سگ هم بهت نمیذاره؟؟؟!!! تا حالا دیدید اونیکه دائم تا خرخره مشروب میخوره به خاطر اعتقاداتش 3ماه از سال رو لب نمیزنه؟؟؟!!! تا حالا...
-
روزمرگی
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 09:37
با هزار دل و امید بعد ۶ ما بیکاری والافی خیر سرمون گفتیم بیاییم سر کار.تو خونه نشستن وآشپزی کردن به کار ما نیومده ...پس چه بهتر که خودمان را سرگرم کنیم. چی فک کردیم چی شد!!!!همون روز اول پشیمون شدم به خودم گفتم با چندر غاز حقوق دور از جونت مگه خلی دختر؟؟!!! این شد که روز دوم کاری انصراف دادم وقرار شد تا پیدا شدن...
-
نبودن هایم
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 16:32
روزهای نبودنم نه از غصه بود... نه از دلتنگی ونه از شادی...روزهای تجربه وامتحان بود ندیده ها را دیدم.مدتها بود که گردش وتفریح من پاره خط شده بود نه زیبایی شهر را میدیدم..نه مردمان را...نه از مد روز باخبر بودم نه قیمتها....روزهای نبودنم گشت وگذاری با دوستان داشتم که تنهاییم را پر کرد..باغ ارم ـ حافظ و اووووووو....همه جا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 15:22
چه بگویم سخنی نیست... می وزد از سر امید نسیمی... من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من . من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد . من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید . من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد ... پ.ن: تکراری بود .مثل خودم که تکراری ام....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 13:32
عجب روزایی شده این روزا.همه چیز جابجا شده.هیچ چیز سر جاش نیست.من هستم ویه دنیا خاطرات رنگ و وارنگ. ابن روزا...یه جستجو گرم تو ورقه های سیاه روزنامه دنبال یه آگهی دلچسب که هم کارش به دل بشینه هم پولش.یه جوجه کشاورزم که تو باغچه کوچولوی حیاط علفای هرز رو از دل زمین میکشم بیرون تا زحمت پدر به بار بشینه و یه کارآموزم که...
-
سخنی با دوستان
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 21:36
سلام گفتیم آخرین مطلب سال 89 را بنویسبم هیچ به ذهنمان نرسید. از فرط خستگی نا ندارم و به قول دینایی خاله داغونه داغونم. به هر حال دور از ادب است حرفهایمان را یه صندوقچه دلمان بسپاریم. پیشاپیش بهار 90 را یه همه دوستان تبریک میگویم. امید دارم سالی پر خیر وبرکت و سرشار از شادی و موفقیت وبهروزی براتون باشه... چهارشنبه سوری...
-
خانه تنهایی من
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 22:23
مدتهـاست تنهـایی خانـه احسـاس من است خـانه عشق و صفــا خانه سوختن و ضجه زدنهـای من است دیگر این خانه تنهایی من منزل خاک تن و قبله خونبار من است من دراین خانه که لبریز ز احساس من است چشم برچشم کسی میدارم مثل ابری اشکبار.... مستم ازدیدن یار... مثل نرگس غمبار مثل سوسن ژاژخواه..... مثل یک کاج بلند دردل یک شوره زار مثل...
-
یادش بخیر
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 10:35
هنوز عادت بچگیم رو دارم.اون وقتا وقتی صدای هیلی کوپتر میشنیدم, دیگه مهم نبود برام که نزدیکه یا دور... حتی اگه یه نقطه هم میدیدمش چادر مامان رو برمیداشتم و وسط حیاط با جیغ وداد براش دست تکون میدادم...واااااااای...عجب روزایی بود... حالا دیگه باشنیدن صداش فقط با نگاه تو آسمون دنبالش میگردم و خیلی دوست دارم عین اون وقتا...
-
تولدم
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 10:53
جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است، جنگل شب تا سحر تن شسته در باران، خیال انگیز ! ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون این خمخانه سر مستیم *************** چه ناگواره وقتی یه طایفه منتظر پسر باشن و خدا یه فرشته کوچولو رو هدیه بده "بلــــــــــــــــه"
-
آرزوی بابایی
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 11:14
امروز مثل همیشه سوار ماشین شدیم.من وبابای مهربونم.سکوت عمیقی حاکم بود.بابا ضبط ماشین رو روشن کرد...وووووای همون آهنگ همیشگی "بیا بریم شاهچراغ شاهچراغ عهدی ببندیم...عهدی ببندیم" دیگه بس که این آهنگ شیرازی رو شنیدم حالم ازش بهم میخوره...با پرویی ضبط رو خاموش کردم واز آهنگهای حمید طالب زاده یکی رو که از همه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 11:52
نمیدانم این داستان تلخ زندگی به چه کسی ختم می شود... بی گمان غریبه ای منتظر من است و من ... وای که این واژه ی انتظار چه قدر بر خاطرم سنگینی می کند... گویی این انتظار پایانی ندارد... ولی... این عشق بدون انتظار طمعی ندارد و شیرینیش از بین می رود... پس باخودم عهد می بندم که منتظر آن غریبه بمانم... پس سلام ای انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 10:49
نه همین غمکده، ای مرغک تنها قفس است گر تو آزاد نباشی همه دنیا قفس است تا پر و بال تو و راه تماشا بسته است هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است تا که نادان به جهان حکمروایی دارد همه جا در نظر مردم دانا قفس است
-
حرفی برای گفتن نیست
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:22
-
یادتون هست؟؟؟
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 09:50
بچگی دنیایی داره که ممکنه با خوندن یه مطلب به عمق خاطره هایی بریم که یادمون نبوده ... من یادمه که وقتی حمله هوایی میشد همه همسایه ها تو زیر زمین خونه ما پناه میگرفتن . من یادمه تصمیم گرفتیم یه سنگر جلو خونه بسازیم که همه جا بشن و آقای همسایه دیگه نره زیر پل ... من یادمه وقتی کارخونه سیمان واسه نهار آژیر استراحت میزد...
-
عجب چسبی!!!
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 10:31
یه روز صبح پاییزی و خنک...جون میده واسه قدم زدن ونقشه کشیدن که چه جوری میشه حال یه بنده خدایی رو گرفت وکلی ازش خندید. خیلی وقت بود اذیتم میکرد.درسته که ادب شده بود .اما من به خاطر اون حرف آخرش دنبال یه وقتی بودم که اساسی حالشو بگیرم. شرایط محیا ، یه صبح دلپذیر و زیبا و پاییزی وخنک، زودتر از همیشه اومدم بیرون. تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 09:10
شب بود و نگاهم به آسمــــــــان من بودم وخدا تنهــــــــــــــــای تنها اشکهایم می خروشید(!) خنده مستانه مـــــــــاه نهیب ستاره هــــــــــــــا مرا به ســـــــکوت واداشت آسمـــــــــان دریا شد دریایی خروشــــــــــــان ماهی ها به تماشای اشکهایم نشستند نه خدا بود...نه نهیب ستاره ها...نه خنده مستانه ماه... اکنون زمان...
-
کاش
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 08:57
کاش میشد دوباره در آسمان صاف و ساده ذهنم پرواز میکردم و روزهای شیرین کودکی را بازنویسی میکردم و به یاد گذشتنشان به اندازه تمام ابرها اشک میریختم... کاش "پروانه" بودم
-
پاییز برگ ریز
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 11:12
این روزای پاییز هر جا میرم .هر چی میشنوم از پاییزه....امروز یه گربه رو دیدم که داشت برگهای خشک درختا رو با یه دستش کنار میزد.برام جالب بود که چیو حس کرده...اما انگار چیزی پیدا نکرد ورفت زیر درخت دیگه...خدا رو چه دیدی .شاید یه وقتی موشی...گوشتی...استخونی پیدا کرد...این حرکت گربه .منو یاد یه جریان انداخت... سال 78بود که...
-
فصل انـــــار
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 09:33
روزمــــــــــــــــــــرگی 4 امروز زیاد سر حال نیستم.از اول صبح دوست داشتم یکی رو تا سر حد مرگ بزنم.اما خب نمشد که.سعی کردم به چیزای خوب فک کنم به خاطره های خوب بچگی...به یاد بابا بزرگ خدا بیامرزم افتادم.چقدر مهربون بود.20تا نوه شیطون رو چطوری تحمل میکرد...نمی دونم!!! خونشون یه باغچه تقریبا بزرگ دارن که انواع واقسام...
-
اصفهان زیباست
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 12:24
-
تو نباشی دلم غوغاست....
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 10:31
تو نباشی و نبینی که چه ها می گذرد بر من زرد خنده ای میشکند تا پس هر مژه دریا به تماشا برسد باد در حمله سردی به درختان بزند رنگ از صورت سرسبز صنوبر بپرد باغ در ریزش بی وقفه و رنجوری برگ بوی باران که رها میشود از کوچه خاک خاک نمناکی تب کرده چشمان من است تو نباشی بوی پاییز گناه من و افسانه توست تو نباشی سیل باران به سرو...
-
شایعه
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 12:02
نمیدونم چرا این آقایون جنبه نه شنیدن رو ندارند. همین نه گفتن من مشکلاتم رو زیاد کرد. اون روزا که نه نگفته بودم وهنوز هم خبری از دادن پیشنهاد نبود؛ حتی اگه ساعت 2میرسیدم بانک، درب بانک به روم باز میشد ومن راحت کارای بانکی رو انجام میدادم.حتی بهم پیشنهاد کار هم داده بودن،اما من از داداش مهربونم راضی بودم. وقتی وارد...
-
رویــــــای خیس
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 13:26
"آخرین قسمت" بعد از رفتن بهرام، با وکیلم تماس گرفتم و مشورت کردم ونقشه ها کشیدیم... خیلی وقت بود به این فکر میکردم راستی راستی این مبلغ پول از کجا به حسابم واریز شده بود.یه حساب 10-15 ساله که اصلا فکرشم نمیکردم منو از فلاکت ...نمیدونم.اما بعد از این مدت هنوز برام غیر قابل باور بود.فردای اون روز به اون بانک...
-
رویــــــــــای خیس
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 13:41
" قسمت دوم" با سختی شناسنامه رو به کارمند بانک دادم ، نگاه معنی داری کرد وگفت: - چقدر برداشت میکنی؟ ! باید مسخره میشدم .آخه اون پول اونقدی ارزش نداشت .با اکراه گفتم: - هرچی هست. - چه جوری میخوای ببری؟ ماشین داری؟ جناب ما الان این همه موجودی نداریم. تحقیر شدم ، توان اینکه با یه مرد جوون وسالم دربیافتم نداشتم،...
-
بی ربط
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 09:20
عــــــــــــــــذر...این روزا آمار دارم ...ادامه خاطره باشه بعد آمـــــــــــار
-
رویـــــــــــــای خیس
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 11:12
"قسمت اول" یه وقتایی...یه اتفاقایی میافته که جایگاه خودمون رو از دست میدیم.من با اینکه خوشبخت بودم وهمیشه آرزوی داشتن یه زندگی شاد رو داشتم ...قدرش رو ندونستم..قدر زندگیم... همسر مهربونم که عاشقم بود...دختر کوچولوی نازم.....نمی دونم چی شد ...بگم رفیق نارفیق...بگم بی مسئولیتی خودم...خلاصه هر چی بود اون زندگی...
-
گلایه
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 12:43
همش فکر میکنم چرا هرچی سنگه جلو پای لنگه!!!!! این چند روز چیزایی رو دیدم که واقعا به عدالت....به عادل بودن خدا گیر دادم...باهاش دعوا کردم ...قهر کردم.اما محل نگذاشت...اصلا نگفت خـــــــــــــــــرت چند؟؟؟؟؟ چند روز پیش که داشتم میرفتم خونه....یه مرد کف زیر گذر ایستاده بود و میزد به سر رو کله خودش وگریه میکرد.....گویا...
-
دلم گرفته این روزا
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 11:14
چه تنهاییم... کسی از ما نمی پرسد چرا غمگین و گریانیم... چرا در کنج خلوتگاه خود مست تماشائیم... چرا چون یاسهای بی قرار پیوسته حیرانیم... و یا مثل گل سرخ بهار در فکر هجرانیم چرا چون مریم چشم انتظار چشم انتظاریم... چرا بیهوده چشم در بخچه شب کرده ایم تا سحر هرگز نمی خوابیم چرا در فکر فرداییم... چرا مرحم برای زخم های کهنه...
-
کیانای عزیز من
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 08:25
پسر خالم یه نصیحت کردو گفت که زیاد محبت نکنم که عمه ها جایگاه خوبی ندارند....اما من معتقدم بچه ها تشنه محبتند....ومن سعی میکنم عمه خوبی باشم. ضمنا من خودم هیچ وقت به عمه توهین نکـــــــــــــــــــــردم .... اینم "کیـــانــــا" عزیز من که تو این روزا تسکین دل مهربونه عمه کوچیکه شده....
-
بدون شرح
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 18:35