«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

روزمرگی

با هزار دل و امید بعد ۶ ما بیکاری والافی خیر سرمون گفتیم بیاییم سر کار.تو خونه نشستن وآشپزی کردن به کار ما نیومده ...پس چه بهتر که خودمان را سرگرم کنیم. چی فک کردیم چی شد!!!!همون روز اول پشیمون شدم به خودم گفتم با چندر غاز حقوق دور از جونت مگه خلی دختر؟؟!!! 

این شد که روز دوم کاری انصراف دادم وقرار شد تا پیدا شدن کارمند جایگزین من در خدمتشون باشم....بابا صد رحمت به خونه ٬ حداقل از چهارشنبه مهماندار که هستم. 

حالا از خیالایی که بافتم خندم میگیره...نباید بیکار بمونم.دنبال یه کار شلوغم که گذر زمان رو متوجه نشم... 

آهای شمایی که میگید کار مفید شاغلین ایران ۱ساعت و۲۵ دقیقه است٬ به گمانم منو جز آمار نیاوردید...من اینجا کار مفید ندارم. همش وب گردی... 

بـــــــــــــــــــله..کجاشو دیدی گمپ گلم

سخنی با دوستان

سلام 

گفتیم آخرین مطلب سال 89 را بنویسبم هیچ به ذهنمان نرسید. از فرط خستگی نا ندارم و به قول دینایی خاله داغونه داغونم. به هر حال دور از ادب است حرفهایمان را یه صندوقچه دلمان بسپاریم. 

پیشاپیش بهار 90 را یه همه دوستان تبریک میگویم. امید دارم سالی پر خیر وبرکت و سرشار از شادی و موفقیت وبهروزی براتون باشه...  

چهارشنبه سوری هم نزدیکه پس مراقب خودتون باشید تا سال زیبایی رو شروع کنید. ما که قرار گذاشیم همه خانواده چهارشنبه آخر سال رو در کنار دریاچه مهارلو بگذرانیم وبلند شعر"ای ایران ای مرز پر گهر " را بخوانیم. 

به عنوان یک بیمه گر سفارش میکنم احتیاط کنید وحتما خود وخانواده خود را بیمه کنید ....خصوصا خودرو خود را به بیمه ثالث وبدنه ایمن کنید.برای عزیز من هم دعا کنید. 

امیدوارم شاد وپیروز وسر بلند باشید. 


""بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،

شاخه های شسته باران خورده پاک،

آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید،

عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد ،

خلوت گرم کبو ترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار...""

تا سال آینده بدرود 

آرزوی بابایی

امروز مثل همیشه سوار ماشین شدیم.من وبابای مهربونم.سکوت عمیقی حاکم بود.بابا ضبط ماشین رو روشن کرد...وووووای همون آهنگ همیشگی

"بیا بریم شاهچراغ شاهچراغ عهدی ببندیم...عهدی ببندیم"

دیگه بس که این آهنگ شیرازی رو شنیدم حالم ازش بهم میخوره...با پرویی ضبط رو خاموش کردم واز آهنگهای حمید طالب زاده  یکی رو که از همه بیشتر دوست داشتم رو گذاشتم و خودم هم با صدای بلند همراش خوندم....

« همه چی آرومه         تو به من دلبستی      این چقد خوبه که        تو کنارم هستی

  همه چی آرومه         غصه ها خوابیدن        شک نداری دیگه         تو به احساس من....

همه چی آرومه           من چقد خوشحالم      پیشم هستی حالا      به خودم می بالم.....

تو به من دل بستی    از چشات معلومه        من چقد خوشبختم     همه چی آرومه....»

ووووووووووووووووو الی آخر...


وقتی آهنگ تموم شد . بابا  نگاهی معنی داری کرد وگفت : اینو واسه کی میخوندی 

عاشق شدی؟ تو که عاشق شدی چرا میخوای بابا رو آرزو به دل بگذاری؟؟

من که از تعجب دهنم باز مونده بود     خندیدم وگفتم بابایی این فقط یه ترانس که من خیلی دوستش دارم....

یه نگاهی کرد ولبخندی زد و هیچی نگفت...اما انگار میخواس بگه بـــــــــرو بچه برو ...ما خودمون یه عمر زغال فروش  بودیم...

خجالت کشیدم شدید....

خب حالا من با آرزوی بابایی چه کنم؟؟؟ هــــــا !!!!!!!

       

روزمــــــــــــــــرگی ۳

امروز بهترین روز زندگیمه...اما انگار همه چیز دست به دست هم دادن تا شادی وصف نشدنی امروز رو ازم بگیرن اما من نمیگذارم  اجازه نمیدم غم واندوه شادی امروز رو ازم بگیره.با اینکه دیشب خوابم نبرد اما صبح زود از تخت کنده شدم...رفتم جلو آینه ... حوصله آرایش هم نداشتم  یه رژ صورتی کم رنگ فقط اونم واسه اینکه باید امروز مدارک رو میبردم شعبه مرکزی...5 دقیقه ای آماده شدم رفتم که بابا رو بیدار کنم.دلم نیومد.آخه دیشب دیر اومد خونه.بیدار بودم ,3صبح بود.خیلی آروم وراحت خوابیده بود. حالم از صبحونه بهم میخورد.نمی دونم مامان از کجا فهمید که حوصله ندارم...مامانه دیگه...بابا منو تا ولیعصر رسوند تا مابقی راه رو خودم برم.خوب بود چون یه صبح زیبا و خنک و ابری جون میده واسه قدم زدن و فک کردن به حرفای دیشبسر راه رفتم سوپر گل یه سبد گل سفارش دادم واسه مامانی موچول مندی   تا ظهر برم بیمارستان.بعد اومدم دفتر ...به وب چند تا از بچه ها سر زدم به روز بودن...اما حوصله اینکه بخونم نداشتم داداش مهدی که اومد خیلی خوشحال بود....کار هم زیاد داشت...چون داشت بابایی میشد...وای خدای من چقدر شادی مهدی شادم میکنه  حالا هم منتظرم...منتظر یه موجود پاک...یکی که میتونه دلتنگی های دیشب رو ازم دور کنه  "ماهان" یا "کیانا" فرقی نداره واسم ....فقط صورتم رو بگذارم رو صورت نازش........ 

************************************************************

بی ربط:
دلیل اینکه آرومم ، امید لمس دست هاته
همین لبخند پنهانی ، کنار لحن گیراته
دلیل اینکه تنهایی ، همین دست های تنهامه
همین دنیای تاریکم ، همین تردید چشمامه

تو در گیری ، نمی دونی ، چه رویایی به من دادی
اگه فکر می کنی سردم ، برو رد شو ، تو آزادی (تو آزادی)

نه اینکه سرد و مغرورم ، نه اینکه دور از احساسم
بذار دست دلم رو شه ، بذار رویا رو بشناسم
تموم شهر خوابیدن ، من از فکر تو بیدارم
یه روز می فهمی از چشمام ، چه احساسی به تو دارم

روزمرگی 2

 دیشب با خواهر زاده ها  کلی بازی کردم.مار پله...شطرنج...منچ....خیلی فاز داد...فوتبال آرژانتین و یونان رو با محمد تماشا کردم.با اینکه طرفدار آرژانتین بودم همیشه ...اما گفتم یونان تیم منه....کلی با محمد به سر کله هم زدیم ...شرط بستیم ....به باختم یقین کامل داشتم.... آخر سر هم 2-0  یونان باخت....با اینکه خسته بودم اما کلی انرژی مصرف کردم....خوش گذشت...یه گردش علمی هم محمد طلب کار شد که 5شنبه حکم اجرا خواهد شد....

اما جدی خونه ما از ساعت 20:30 رو هوا بود تا 24 .... 

خــــــــــــــــــــــزان هشتـــــــــاد وهشت

باز هم مثل همیشه یه سال با تمام خوبی ها وبدی هاش خزان میشه وتو صندوقچه قلبش ما میشم یه خاطره فراموش نشدنی...چه خوب چه بد اما زود گذشت خیلی زود... شمارش معکوس شروع شده و چهارشنبه آخر سال هم نزدیک ...بزرگترا بچه میشن و فارغ از تمام دغدغه های زندگیشون یه شب رو  باکودک درونشون زندگی میکنن....

این روزای آخر سال خیلی دلم گرفته بیشتر از خودم . از احساسی که دارم .دوست دارم خدا فرمان ...بده.اما زود پشیمون میشم .عین بچه ها به التماس میافتم که اجازه بده بچه داداش مهدی رو ببینم بعد...یه چیز دیگه هم هست .دوست دارم یکی رو ببینم بعد فرمانبردار باشم.

توهم زدم. کارام زیاده...حسابداریم مشکل داره...تنهایی خسته میشم و عین جنازه میرسم خونه...دلم نمی یاد مامان رو تنها بزارم با اینکه خسته ام اما کنارشم تا آروم بخوابه. بعد میرم تو اتاقم وخودم رو سرگرم میکنم.سعی میکنم به هیچ چیز فکر نکنم اما فقط سعی میکنم.دیروز عین دیوانه ها زد به سرم دکور اتاقم رو تغییر بدم ....خیلی خسته شدم. اما فقط یه کم عوض شد.

منتظر بودم . انگار انتظار من تمامی نداره...

راستی چرا وقتی یه نفر رو دوست داری خدا دوست داره اذیتت کنه؟؟؟!!! همه چیز رو جوری کنار هم میزاره که فک کنی واقعا تنهایی و دوست نداره... نمی دونم .موندم معطل...

صبح که از خواب بیدار شدم پشت پنجره اتاقم یه گربه خاکستری خوابیده بود .سرش رو دستاش گذاشته بود عین یه بچه ...خواستم ازش عکس بگیرم اما دلم نیومد بیدارش کنم...

به هر حال امید دارم همه شما دوستای مهربونم که منو لایق میدونید وبهم سر میزنید سال پر بار وبرکتی رو در پیش رو داشته باشید.سال برآورده شدن همه آرزوهاتون باشه و خوشبخت تر از همیشه زندگی کنید در کنار عزیزانی که دوستشون دارید....

وقتی یا مقلب القلوب رو می خونید ...برای خوشبختی من و زندگیم هم دعا کنید تا به بی نهایت برسیم.

هر روزتان نوروز

"تلاله"

بهار زودرس

رویایی بیاد ماندنی  

              

             

                      

۲ دلی

ما آدما وقتی غم تو چشمامون موج می زنه زمین و هوا رو به هم می دوزیم ...از همه گله داریم ..ناشکری می کنیم و خدا رو از خودمون دلگیر می کنیم...اما من کسانی رو میشناسم که با وجود غم بزرگی که تو چشماشون دارن اما هیچ وقت به خودشون اجازه نمی دن آشکارا بگن...اما کاش یکی پیدا می شد منو از رفتن نهی میکرد میدونم خوشبختی منو می خوان اما...به چه قیمتی!!!! به قیمت تنهایی خودشون!!!

همه ما وقتی غم داریم ازش یه کوه می سازیم ...برا خودمون , برا قلب مهربونمون یه حصار آهنین می سازیم که  راه گریزی ازش نیست...شاید با فراموش کردن یه چیزایی که براتون خیلی سخته ...بشه قلب دیگران رو آزادش کرد ...اما واقعا ممکنه یه روز برسه که از گذشتن زمان از دست رفته ...از داشتن خوشبختی که می تونستی داشته باشی ونخواستی ... حسرت نخوریم...

با همه این تفاسیر...من موندم ویه دنیا 2دلی ...

برای موندن ورفتن....                                                                           

                        

روزمرگی ها...

نمی دونم چه مشکلی بود...اما همه نگام میکردن...مرد و زن حتی بچه ها ...به خودم دلداری میدادم که زیادی حساس شدم...نگاهم رو میخکوب زمین کردم که یادم بره... سنگینی نگاه همه رو حس می کردم...به خودم به پوششم  شک کردم...مسیر زیادی نبود سوار تاکسی شدم ...اما راننده هم ....ولی من مطمئن بودم ... آخه مثل همیشه بودم حتی خیلی ساده تر...

رسیدم دفتر...امروز دیرتر رسیدم. انگار برای رئیس مهم نبود که دیر اومدم... یه کم ناراحت بود نه از تاخیر من...بهم دست داد...دستش رو کشید گفت چقدر یخی!!!!!

 گفتم آتش عشقم فروکش کرده...............

و اون  از ته دل خندید. وقتی می بینم خوشحاله انگار تمام زیبایی های دنیا رو بهم هدیه دادن...دیگه نگاه سنگین مردم رو فراموش کردم...فراموش


پ.ن :این روزا زیادی خوبم وسرحال

محرم

وباز هم محرم.....

یک شریعت....

 یک حماسه.....

جهادی دیگر...

وپرواز عشق...

و اکنون هزار واندی از آن تاریخ...و امروز گرامیداشت ...

اما حیف که تحریف های غلط همه مارا از حقیقت عاشورا دور کرد....

کاش همه آنهایی که سنگ عشق به حسین را به سینه می زنند می دانستند که چرا جهاد کرد.

افسوس وصد افسوس....

بگذریم ...این روزها همه کوچه و بازارها سیاه پوش شدند... همه چیز تغییر کرده...

 قیافه ی آدمها،مغازه ها،صدای زنگ گوشی ها،ترانه های ماشین ها،حتی نوارهای نوار فروشی ها....همه به ظاهر عوض شدن!!

 اما کاش همه این آدمها اول نگاهی به خود می انداختند...که کجای این دنیا ایستادند...

بارها بارها نمی خواستم باور کنم اما چشمم که دروغ نمی گفت واقعیتها رو می دید.

تا کی می شد  دم نزد وسکوت کرد.ا

امان از این سنت های کهنه ...امان از این باورها.....

پ.ن 1: هیئت عزاداری برپا می کنند ومن به واقع می تونم بگم که واسه چی عضو هیئت میشن:

 50 درصد واسه چشم چرانی...10درصد واسه رو کم کنی دیگران...10درصد واسه شام ونهار....10 درصد واسه شب نشینی ها که قلیون وهزار تا کوف دیگه است...18درصد بچه های مشتاق...2 درصد اونم شاید برای هدف امام حسین عزادار باشن..

پ.ن2: کاش تو این روزا یه کوچولو هم از رشادت های امام می گفتند .

پ.ن3: متاسفم از همه این تحریف........