-
هذیانِ شبانه 18
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 23:35
توی زندگی همه ما آدمها احساسات ِ زودگذر بوده که به واسطه شرایطی که داشتیم فکر کردیم این بهترین گزینه واسه آینده بهتره ِ... گزینه ای که میتونه برات مفید باشه و تو رو از فرش به عرش ببره...هیچ وقت سعی نکردم از شرایطم سو استفاده کنم و قرار هم نیست قانون شکنی کنم... وقتی میدونم ته ته ته همه ماجراها و احساسات ِ زود گذر جز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 10:58
و چشمانت رازِ آتش است. و عشقت پیروزیِ آدمیست هنگامی که به جنگِ تقدیر میشتابد. و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریزِ از شهر که با هزار انگشت به وقاحت پاکیِ آسمان را متهم میکند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 00:21
بغض کردم. سینه ام سنگین است... باران می اید...لعنت بر اشکها...لعنت بر دلم
-
چقدر سنگدلم
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 11:43
دیشب و امروز یاد دوستان کردم و برای همه پیام تبریک فرستادم و از همه مهمتر برای زهره دوست ِ چندین و چند ساله ام پیام دادم .صبح امروز هم خوشحال و سرحال به زهره زنگ زدم که تولدش رو تبریک بگم ...وقتی صدای گریه کردنش رو شنیدم میخکوب شدم. اولش فک کردم حالش خوب نیست ..افکارم رو جمع کردم و گفتم : زهره !! چی شده ؟؟!! مدام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 10:19
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد. در من زندانیِ ستمگری بود که به آوازِ زنجیرش خو نمیکرد ــ من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم. و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست..
-
مادر
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 21:56
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم ! ♥... خدایا این خوشبختی رو از ما نگیر .. به همه اونایی هم که عزیزشون رو از دست دادن صبر بده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 15:58
ذهنم کشش نداره بنویسم. شاید هم حرفی برای گفتن ندارم
-
...
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 13:17
این روزا چون تو هستی ، همه چیـــــز آرومـــــه...
-
حال نوشت
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 15:28
چه بگویم سخنی نیست... می وزد از سر امید نسیمی... من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من . من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد . من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید . من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمد ... پاورقی : این روزا با اینکه روزای خوبیه...
-
کاش ..
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 09:25
دلم گرفته...از همه چیز و همه کس... دلم مرگ میخواهد....مـــــــــرگ !! چه کسی آن طرف کوچه تنهایی من منتظر است... تکیه داده است ...به انبوه درختان سبز... وبه امید وصال... چشم هایش بیدار.... ونخوابیده تمام شب را... تا سحر گاه امید ... پشت دیوار سکوت... به امید دیدار.. .
-
2 سال دوری سخته...
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 08:12
امروز میرم و از بانک چیزی رو میگیرم که 2 ساله از دوریش در عذابم.خیلی بی تابم برای دیدن... دیگه از این غلطا نمیکنم که بخوام از خودم دورش کنم... پ.ن: بعضی وقتا از آدم های اطرافم متعجب میشم که چرا اینقدر خود رای هستن!!!! باور هام برام مهمه...باورهای دیگران هم قابل احترام هستن...اما هیچ کس نمیتونه منو مجبور کنه که بر خلاف...
-
چرت نویس
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 15:21
انتخاب واسه من خیلی سخته... دیشب مکعب خیلی جذاب بود... امروز توی شرکت سوسک ها شورش کرده بودن... این روزها نه غصه دارم...نه ناراحتم..نه دلتنگم... امروز تصادف کردیم و آبِ رادیاتور ماشین دست منو سوزاند... اصلا این روزها...منگم...گیجم...همش میخورم زمین... دیگه عادی شده...
-
گردش نیم روزی
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 13:24
دلتنگ بودم...سخت بی قرار بی قرار ِ آن روزها... کدام روزها !!! روزهایی نبود که خاطره شود...من بودم و من... فرقی نکرده...حال هم برای التیام بی قراری ام آمدم... در زیر سایه سار سروناز من بودم و سکوت و صدای پرندگان و نغمه باد من بودم و سکوت و خروش برگهاو عطر بهار نارنج و اطلسی و شمعدانی من بودم و سکوت و سکوت وسکوت تلاله
-
هذیان ِ شبانه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 23:29
گاهی وقتا.. فقط گاهی وقتا دلم یه هم صحبت می خواد که با تموم قاطی پاتی بودن فکرام تو چشاش نگاه کنم و بدونم که فهمیده چی میگم ... خدایا هرچند با بزرگتر شدنم داره گاهی وقتام بیشتر میشه ولی به خودت قسم بیشتر وقتام به یاد توام و به امید تو ... پاورقی : فردا باغ ارم ،توی تنهایی و سکوت ِ اونجا بیاد توام...بیاد تو که بخاطر...
-
حال نوشت
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 10:19
از وقتی از مسافرت برگشتم خیلی بی حوصله شدم. به یه نقطه خیره میشم و فک میکنم. معلوم نیست به چی ولی ذهنم مشغوله . دیشب خواهرم داشت باهام حرف میزد ...همین حرف های عادی و روزانه ، کم کم داشتم عصبی میشدم...سه شنبه میرم باغ ارم. اونجا تنها جایی هست که میتونم آروم بشم. یه کم بی قرارم پاورقی: در جستجوی چند کتاب از نیچه...
-
روزمرگی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 10:07
امروز اداره مراجعه کننده زیاد بود. اینترنت هم قطع بود و نمیشد کاری کرد . باید خودم رو مشغول میکردم که نگن فلانی از زیر کار در میره ...شروع کردم جابجا کردن فایل ها و تمیز کزدن کشو میزها. بهونه رو هم گذاشتم که دارم دنبال قرارداد دوربین ها میگردم . خب همه جا مرتب شد .بازم معاون گله کرد که چند تا از نامه های هفته گذشته رو...
-
روزمرگی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 10:06
امشب جلسه داشتیم و مثل همیشه شلوغ بود. میون این شلوغی یه نگاه منو متوجه خودش کرد. یه جوون حدود 30-29 ساله .ساکت ، به دور از شلوغی یه گوشه ایستاده بود و گاهی ساعتش رو نگاه میکرد و گاهی من رو. از اون دسته آدمایی بود که کمتر پیش میاد مورد تایید من باشه. وقتی نگاهم تو نگاهش گره خورد اشاره کردم بهش که میتونم کمکت کنم؟ اومد...
-
دلتنگی مادر...
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 22:03
وقتی مامان خانمی دلخور میشه از کسی به من میگه...منم سعی میکنم دلتنگی رو ازش دور کنم.امروز دیگه از دلداری خودم خندم گرفت آخه مامان از بابا دلگیر میشه بهش میگم : "مامان 40 ساله داری باهاش زندگی میکنی ...بخدا هیچی به دلش نیست نباید ناراحت بشی" از مادر بزرگ ناراحت میشه میگم :" الهی دورت بگردم مادر ِ ...تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 13:15
وقتی همیشه قهوه ات را تلخ میخوری ... وقتی با تلخی های زندگی بیشتر اخت میگیری ... وقتی به کسی میگویی شکلات تلخ دوست داری ... ممکن است روزی تلخ ترین شکلات را برای خوشحال کردنت از دور دست ترین درخت بچیند ! شاید روزی فکر میکردی اگر این شکلات تلخ را داشته باشی ، نه ... اگر این تلخ ترین شکلات را با دستان او داشته باشی شیرین...
-
یه کلام...ختم کلام
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 08:42
حقیقت آدما هیچ وقت اون چیزی نیست که بر زبان جاری میشه ...من به این جمله یقین دارم.خدا رو شکر در خانواده ای با فرهنگ واصیل بزرگ شدم .اینه که یاد گرفتم آدمها همه یکسانند و هیچ قومی به قوم دیگر برتری ندارد ...همیشه همه آدمها برایم قابل احترام بوده اند و هستند و خواهند بود... و هیچ وقت دنیای نوشتاری و مجازی باعث نمیشود به...
-
عطسه های قلم
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 21:39
خستگی ام را دریاب.تنهایی ام را حس کن.دیگر نه حوصله گفتن دارم نه نوشتن...چه فایده وقتی نخوانی...چه فایده وقتی ذوق درونت خفته. چه فایده وقتی دلت از من و دنیا فراری ست...نمی دانم برای خودم دل بسوزانم یا برای شادی روزهای زیبایی که شد خاطره ته صندوقچه قلبم...نمی دانم برای خودم نگران باشم یا آینده ای که من برایت...
-
بی ربط
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 00:25
میشه پرنده باشی اما رها نباشی میشه دلت بگیره اسیر غصه ها شی ترسیده باشی از کوچ، اوج رو ندیده باشی واسه مشتی دونه اهلــی آدما شی پ.ن1: این آهنگ رو بسیار دوست دارم و خیلی بلند باهاش میخونم....به صدای سیاووش بهتر میاد تا معین...ولی زیباست. هر دو رو دوست دارم./ پ.ن 2: آدما دو دسته اند...باجنبه ها و بی جنبه ها...اصولا آدم...
-
کهچامه
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 16:17
تفاوت فاحشه و بـاکـره پــرده ایـست نـازک امـا بـه ضخـامت یـک دنیـا ... دنیایی که مـردان بـرای رسیدن بـه آن ،از دریـدن تمـام پـرده های انسـانیت ابـایی نـدارنـد !... و شگفتــا کـه ایـن دنیـا ....!!! تـوسط جامعه ای خلق میشود کـه،(بکـارت ذهنش) را عقایـد وحشیانـه ی همین مـردان دریـده است
-
بی ربط
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 11:17
مشکل ِ ما اینه: مطمئنیم بدرد هم نمیخـــــــوریم حالا مسئله این است : پس چـــــــــــرا به هم فکر میکنیم؟!!!؟!!!؟
-
احمد رضا
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 01:01
امرو بیاد احمدرضا افتادم. جوانی که یکی از بهترین هدیه های زندگیم رو به من داد... هر چند آشنایی ما فقط 1 هفته بود اما خاطره خوبی برای من شد که حالا بعد از گذشت 10 سال هنوز هدیه اش روی دیوار اتاقم هست ... سال ِ 82 بود، من برای برگزاری نمایشگاهم خیلی تلاش کرده بودم و حتی هزینه نمایشگاه رو هم به سختی جور کرده بودم...از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 10:39
با اینکه مرکز زلزله بوشهر بود اما در شیراز کاملا احساس شد...از شنیدن خبر فوت هموطنان خیلی ناراحت شدم.
-
روزمرگی
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 16:14
دیروز و امروز روز ِ پرکاری بود اما خسته نشدم ؛ در بهار بیشتر از همیشه انرژی دارم . بوی بهار نارنج. طبیعت بکر مستم میکنم ....اونقدر که تاب تحمل موندن ازم دور میشه و دلم میخواد برم ..حیف نیست این روزا خونه نشین باشم !!! گردش در یک روز زیبا و به چیزای زیبا فکر کردن ، روحیه ام رو شاداب میکنه ...قرار بود به دعوت یکی از...
-
man ...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 01:50
من یک دختـــــــرم... بــــــــدان .."حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای"دیگری برود .. تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ... ... ... ارزان نمی فروشمش... دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک...
-
حرفِ دل
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 21:51
میدونی به چی فک میکنم ؟!! بابا میگه تو به چی فکر نمیکنی ...تو رویا سیر میکنی و حواست به دور و برت نیست...راس میگه .. به راه ها و پل های پشت سرم نگاه کردم ...پر از خاطره..پر از یاد از کسانی که مثل دنیای مجازی مجازی اند... غیر واقعی اند و منو تو دنیای خودشون راه ندادن؛ حالا به هر دلیلی که واسه خودشون داشتن... به این فکر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 15:38
17 روز مسافرت حسابی حالم رو جا آورد . به نظر خودم هیچ تغییری در زندگیم ایجاد نشد .بر خلاف مخالفت های من، به مشهد رفتیم و قرار 2 روزه ما شد 5 روز ...چه زجری بود برای من . به هر حال گذشت ...از مشهد و گرگان و ساری و رشت و تهران و اصفهان و قم و شهرکرد و یاسوج به شهر خودمون رسیدیم ...وای که هیچ جایی شیراز خودمون نمیشه...