«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

روسپی گری

بارون زیبایی میآمد امروز . خب با اینکه پام هنوز درد داره ،سعی نکردم مرخصی بگیرم . مراسم خاکسپاری و ختم هر کدوم به اندازه خود مهم بودن و حضور من الزامی بود. عصر که از مسجد برمیگشتم برای خرید به مرکز شهر رفتم.یه مقدار برای خونه خرید کردم .دستم سنگین بود . نباید کسی جلوم میآمد چون طاقت نداشتم با پای درد مکث کنم. یه خانم با چادر ملی بلند جلو من راه میرفت...اهسته و پیوسته..چادرش رو میکشید رو زمین تو این آبهای کثیف... بعد یه دفعه میایستاد  که نزدیک بود من زمین بخورم صداش کردم :

حاج خانم چادرت رو جمع کن و کمی تند تر حرکت کن و زمان ایستادن جفت راهنما بزن...

این رو گفتم و از کنارش رد شدم ...با دیدنش کلا وسایل ها رو گذاشتم زمین که یه چیزی بهش بگم دیدم یه دختر 11 نهایت13 ساله س...نگاهی به ماشین های عبوری میکرد و براشون دستی تکون میداد...تا خواستم حرف بزنم ،یه جوون از مغازه اومد بیرون و گفت خانم کاریش نداشته باش این کم داره ...گفتم کم داره !!!! یعنی چی ؟؟

پسر جوون گفت : نگاش کن ...حالش خوب نیست..دختر سالمی نیست...

گفتم: این جور نگید ...این یه بچه س..

گفت خانم این به ظاهر بچه کارش اینه ...فقط کافیه یکبار خونه خالی بره...بار دوم عادت میشه ...

دیگه خستگی از دستم رفته بود .وسایل ها رو برداشتم و راه افتادم...

حالا همش تو این فکرم که واقعا روسپی گری بود؟؟

متاسف شدم و بخاطر داشتن خانواده ای سالم خدا را شاکر شدم. 

خدایا تو را هزار مرتبه شکر ...


پ.ن1:

اگه گفتم چادری بود نه اینکه توهین کنم به چادری ها ...نه ،اتفاقا خودم هم نیمی از روز رو چادری ام...حقیقت مطلب همینی بود که گفتم.

پ.ن 2:

بارون زیبایی میاد .دوستش دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.