«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

هذیانِ شبانه 17

دلم میگیرد از رفتن... از داشته هایی که میشود داشت ...

من احساساتی ام... همون قدر که مغرورم...همون قدر که با زبان بی زبانی گفتم بمانی و نماندی 

دلم میگیرد از رفتن...اندکی بنشین ...شاید بهانه رفتنت  را درک کردم.اندکی بنشین....

به تو که فکر میکنم تمام تار و پود وجودم زبان سرزنش بخود میگیرند...چه کنم ؟!! دل است دیگر 

به تو که فکر میکنم از فرط خستگی چشم هایم از پلک زدن متوقف میشوند...

به تو که فکر میکنم ، بی دلیل دلم برای بودنت تنگ میشود...

به تو که فکر میکنم !!!!   ببین ...خسته ام .خسته

بگذار کمی فکر کنم که مرده ام

بگذار ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.