«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

هذیانِ شبانه 12

من از تحقیر و توهین فراری ام. همیشه ادمای تو زندگیم برام مهم بودن و قابل احترام.ولی نمیدونم چرا احترام منو یا وظیفه میدونن یا مزاحمت...شانسه دیگه

یکی توهین میکنه و قابل احترامه ....یکی مثل من احترام میگذاره و توهین میشنوه

این دنیای ماست.این طرز فکر روشنفکرای ماست وای به حال بی فرهنگ ها  و بی تمدن ها

متاسفم..برای خودم و غرورم. برای خودم و احساسم . برای اونایی که فک میکنن دل شکستن هنر ِ خوب بودنِ. برای اونایی که دلشون همفکر ذهنشون نیست...

آخه تو این همه آدم .تو این دید و بازدید فقط من زیادی ام؟!! نه خدایی یعنی نفرت تا این حد !!! آخه مگه میشه؟؟

مگه من جز احترام  کار دیگه ای باید میکردم .مگه من آدم نیستم 

من که تسلیم شدم .من که جنگ کردم و باختم. من که اشک ندامت نریختم..ناراحتی و اشک من از غم از دست دادن بود.از غم نداشتن بود.

چرا هر چیزی که من میخوام براش داستان درست میشه.چرا نخواستنش و نبودنش برام داستان درست میشه.من که دنبال یه زندگی آرومم. 

من که تمام امروز رو به فکر آرامش بهار نارنج بودم...من که دونه دونه بهار نارنج رو برای آرامش قلبی از زمین جمع کردم.ایناش....همشو گذاشتم تو این قوطی تا آرامش هدیه بدم...

خدایـــــــــــــــــــــا ! تو رو خدا دست از سرم بردار...تو رو خدا بسه دیگه.....خستم کردی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.