ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
دیروز رو کلا مشغول کیف دوختن بودم.به هر حال ساعت 7 شب تموم شد و به نظر خودم خیلی خوب شد.مهمون هم داشتیم .مهمون که نه ....بعد یه سر رفتیم بیرون و من کلی با محمدم حرف زدم. نمیدونم چرا ساکت بود. شاید من به عنوان یه خاله خیلی حرف زدم.فقط گوش میکرد ..نه گله ای .نه تعریفی
دوست داشتم قدر لحظه های زندگی و جوونیش رو بدونه...دوستش دارم
آی جوونی کجابودی که رفتی وبرنگشتی!
إی باباجوونی که همش سن وسال نیست که!
مهم دله که بایدجوون باشه!
ازشمادرخواست میکنم که بیشتربه وبلاگم سربزنید!