«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

برای تو....

"وقتی به انتظار تو روز و شب می گذرانم
و زیبایی گریه هایم را جز تهی جایت نظاره گر نیست،
آن وقتها که زیباترین شعرهایم را برایت می سرایم،
گویشم به گونه ای دیگر است.
-با هم از کناره ساحل که گذشتیم،
  نگاه هامان...
در نزدیکترین فاصله به هم،
 برای تو نمی دانم!!!!
ولی برایم ماندنی ترین خاطرات را به ارث گذاشتند.
-شاید حبوط اشک تکراری ترین قصه ام باشد
آنجا که پنجره دوباره بسته است،
  و باد زوزه می کشد.
-دو ،شش،صفر،هفت
و فقط یک درنگ تا اتصال خیال.
دید...دید...دید...:
((دیدی روزهایم چه زود گذشتند
  بی تو...
و حتی با تو!
  با تویی که حالا از پشت پنجره هم نمی بینمت.
ندیدی!
اگر دیده بودی می دانستی،که باران چقدر معصوم است.
  که اشک دروغ نیست،
و مرا با انکارت تازیانه نمی زدی.
گرفتگیهایم را چگونه تحمل کردم؟
بی تابیها،سوختنها،ساختنها،
آنهمه دلواپسیهای کودکانه که بعد از رفتن تو ریخت به جانم؟
حالا چگونه عاشق بمانم؟
  وقتی خوابت را هم نمی بینم،
  تو با خواب من هم بیگانه ای.))
خداوند چگونه می بخشایدم؟
آنگاه که آتش چشمان تو را در خود کشیدم و بلوری دستهایت که خدا خواست در دستهایم نشکستند.
افسوس،من به تو و خودم ستم کردم.
حالا شکسته بال،زیر بارانی از نبودن تو در پشت پنجره از اضطراب می لرزم.
کارم به هیچ می ماند.بیهودگی و توهم.
بنگر دوباره با من دروغ گفت،شعری که خواب را از من دزدید و نگذاشت تا تو را به شعر بکشم.
وقتی به انتظار تو روز و شب می گذرانم قافیه ها را گم می کنم و حساب کلمات از دستم می پرد.
خودم را دوباره ابتدای شعر می بینم
و می بینم، که گویشم به گونه ای دیگر است،
آنگونه که تو دوست داری."


پ.ن:

این شعر رو یه دوست به من هدیه کرد((ازش ممنونم)) منم به اونی که عاشقشم...اما حیف وصد حیف که همیشه اون چیزایی رو که دوست داری از دست میدی...چشمات همیشه باید منتظر نبودن باشه...

بدتر از همه اینکه همه میگن بازی بود وبس....این سخت تر از جداییه...

"حاضرم باشم....ولی کسی مرا نمی خواند"

نظرات 11 + ارسال نظر
MAHTAB شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 http://rosane.persianblog.ir

salam talale jan, kheili ba ehsas bood,
doostesh dashtam

سیاه و سفید شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 http://bakhshi-b.blogfa.com

آقا جان دست دلم را بگیر... همان که توبه‌هایش مایه خنده فرشته‌ها شده... همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا... همان که هنوز به عشق جمعه‌هایت زنده است... همان که دیشب برای آخرین بار توبه‌اش را ریختم توی جعبه‌ای از امید و دادمش دست فرشته‌ای که برساندش دست خدا... روی جعبه نوشته شده بود...

«آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است».

لطفاْ در را آهسته ببندید .

چقدر افکارتون آشناست .

ما منتظر خرید شما هستیم .

حسین شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:08 http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

فاطمه جعفری شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:49 http://kaalbod.bloghaa.com

این شعر واقعا قشنگ بود.خیلی از خوندنش لذت بردم .
به نظرت عشق ادم رو غمگین می کنه یا خوشحال؟!

قاسمی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 http://www.divonehh.blogfa.com

سلام تلاله جان
شعر زیبایی بود وقتی میخونیش یه احساس غریبی به آدم دست میده
در ضمن فکر کنم فردا زادروزته درسته البته اینو با توجه به pm یاهو میگم !
اگه اینجوره شادباش ما را پیشاپیش پذیرا باش
آرزومند آرزوهایت

Smile To Me یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 http://www.xyz.blogsky.com

سلام سلام

دم دوستت گرم!

متاسفم که شکست عشقی خوردی ولی بیخیال خوش باش!!!

قضیه ی این ۲۶۰۷ که وسط شعره چیه!؟ نکنه شماره تلفن باشه!؟

این شکلک ها کار نمی کنن!؟

فرشاد! یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:09 http://koodakanehha.persianblog.ir/

راستش شعر برام ناآشناست! یعنی نمی تونم ارتباط باهش برقرار کنم! ولی خب این از قشنگ بودنش کم نمی کنه...
فقط اون جمله آخر منو یاد ای انداخت....
یاری اندر کس نمی بینم...
شاد باشی و تندرست.

قاسمی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 http://www.divonehh.blogfa.com

سلام
دخترک زیبای روستایی

کیانی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:06

سلام

جوووون سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:50 http://jpooon.blogsky.com

سلام
شعر قشنگی بود. یه کم سنگین... یه کم غمگین...
نمیدونم تا کی باید حسرت نداشته ها رو خورد و داشته ها رو ندید اما احساس میکنم که همین حسرت ها و نداشتن هاست که قشنگه و دلنشین.

اکبر یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 http://www.delaneha.blogfa.com

چرا نمیتونی بری؟باید دل هوایی بشه باید بشکنه تا آقا جازه بده بری هرچند دلی که باصفا بشه خود اقا بهش سر میزنه .همین حالا از ته دلت سلام بده بگو دوست دارم بیام حرم تا انشاء الله قسمتت بشه.میدونم که میشه.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.