«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

******


عید بود...

در خروش بی کران قلبها

در سکوت بی امان لحظه های انتظار

در زمان اشتیاق هر زمان

در خروش بی قرار قلب من

حس غریبی داشتم...

چشمهایم منتظر ... جسم وروحم بی قرار...

ام دلم بر شوق دیدن ماندگار ...

در سلوک کعبه خورشید خود

شوق دیدن داشتم...شوق ماندن ...آمدن...

شوق دیدار کسی در شب چراغ آسمان ...

شوق دیدار عزیزی که وجودم غرق اوست...

اما چه گویم !!!

او نیامد ...

لحظه ای هم بر رفیق ماندگارش ....خط عشقی ننوشت ...

چه بگویم ؟ حتی...

با تمام احساس ...

در وجودش لحظه ای ... یاد مرا...نام مرا ...زنده نکرد

من هم در این غروب...

بارها طلب مردن ورفتن کردم...

تا که رویای خیالم...در پس آن شورها پنهان شود...