«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

سعدی شیراز

عجب شب دلنشینی بود. 

دیشب رو می گم.حدود ۱۵سالی میشد اونجا نرفته بودم.خیلی عوض شده بود. 

بزرگ ...زیبا...بوی گلهای شب بو  و محبوبه... آدم رو مست خودش میکرد. 

دلت می خواست عاشق بشی...شعر بگی...از محبت بگی... 

هر جا نگاه می کردی طراوت وشادابی موج می زد. 

اونقدر که نا خودآگاه می گفتی بابا خوش بحال سعدی...بهش حسودیم شد. 

می تونم بگم از حافظیه خیلی خوشکل تر بود.باکلاس تر... 

اما محیطش هنوز هم گند و زشت بود.از مردمش بیزارم... 

شاید هم به همین دلیل هیچ وقت اونجا نرفتم. شاید سعدی ناراحت بشه ... 

اما به واقع حافظیه رو بیشتر دوست دارم...اون موقع ها که کار و زندگی نداشتم  

با بچه ها ماهی ۳ بار می رفتیم حافظیه. 

اما الان دیگه وقتی نیست . زندگیم .تفریحم شده کار...کار ...کار... 

داشتم می گفتم... 

حوض ماهیش که دیگه نگو... 

دلم می خواست ماهی باشم.کنار اون ماهی ها...  

حس می کردم ماهی ها بهم فخر می فروشن... 

دوست داشتم مثل اونا بودم تا این آب رکناباد که میگن برا خودم باشه... 

دلم نمی خواست تموم بشه اما دیگه دیر وقت بود . 

سعدی می خواست بخوابه...محترمانه ما رو انداختن بیرون... 

یه شاخه گل محبوبه واسه یادبود سعدی از کنار آرامگاهش چیدم. 

الان تو اتاقمه...بی وجدان ...گلهای به این کوچکی عجب دنیایی دارن. 

غروب که میشه چنان بوی معطری دارن که پنجره رو باز میکنم. 

اما خیلی خوشکلن...دوستشون دارم.زیباست و رویایی... 

خدا قسمت همه کنه. 

امید دارم دیدار من و سعدی ۱۵ سال دیگه طول نکشه... 

 

  باطل است آنچه مدعی گوید         خفته را خفته کی کند بیدار
  مرد باید که  گیرد اندر گوش           ور نوشته است پند بر دیوار 

                                        ((سعدی))

نظرات 10 + ارسال نظر
وحید سرباز یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42

سلام
بابا
۱۵ سااااااااااااااااااااااااال
با معرفت
این همه سال
ولی خب دله دیگه
چه میشه کرد
یا خوشش میاد
یا نه !
ولی .... شاد باشی عزیز دلم همیشه.

فاطمه جعفری یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:03 http://kaalbod.bloghaa.com

سلام خوبی آیا؟
چه خوب توصیف کردی . منم خیلی وقته نرفتم
سه سالی می شه
البته من تهرانم ها !
حسش کردم .
راستی اسباب کشی کردم

سیامک سالکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
خوش به حالت، من که تا حالا نیومدم شیراز.
هروقت دوباره رفتی، چه حافظیه و چه آرامگاه سعدی، از طرف من خاک این بزرگ مردا رو ببوس و یه فاتحه بخون.
فعلا.
موفق و سلامت باشی.

نیلوفر دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 http://everything2.blogsky.com

چه جای با صفایی رفتین. خوش به حالتون. منم می خوااااااااااااااااام

[ بدون نام ] دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:39 http://rezaferanki.blogsky.com/

السلام علیکم یا حاجیه خانم ....حالا ما منحرفیم دیگه ...دمت گرم ...منم خیلی دلم میخواد برم شیراز....اخرین باری که رفتم شیراز جولای سال ۱۹۴۲ بود

دریا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 15:22 http://www.daryaa.blogsky.com

سلام
اگه دوباره رفتی آرامگاه سعدی و حافظ... التماس دعا
من که قسمت نشده تا حالا برم... رفتی منو یادت نره
سبز باشی

سلام تلاله خانم دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 16:14 http://mahdipor.blogpars.com

خوشا شیراز و وضع بی مثالش !
توصیف قشنگی بود ُشیراز را و مردمانش را و تلاله را دوست میدارم.
اکر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک !

فاطمه جعفری پنج‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:34 http://kaalbod.bloghaa.com

سلام . خوبی آیا؟
حتما مطمئن باش قبل اینکه پام به شیراز برسه خبرت می کنم ! تو هم تهران اومدی ما هستیم در خدمتت عزیزم

دریا جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 http://www.daryaa.blogsky.com


آری دوستی دو نیمه دارد نیمی از آن عشقی است که دل عاشق را بیقرار کرده است و نیمی دیگر آن محبتی است که در دل معشوق می تپد


سبز باشی

وحید سرباز جمعه 10 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 22:04

سلام تلا جون
مام و بهت میگم
اون سئوالت رو هم جواب میدم
فکر نکن ناراحت شدم ...نه ...
میام بهت میگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.