«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

دل نوشته های من

این نوشته رو ساعت 2  نوشتم ....

نمی دونم چرا این موقع شب دلم هوس نوشتن کرد اون هم بعد از مدتها...

من همیشه وقتی دلگیر می شوم...وقتی حس می کنم هیچ کسی محرم قلبم نیست...من هستم و یک دفتر و یک دنیا تنهایی....

نمی دانم ...اینبار نه دلم گرفته ... نه غمگینم...اما دوست دارم گریه کنم وکسی  نپرسد که چرا ؟؟؟ ومجبور نباشم جواب چراهایی رو بدهم که خودم از آن بی خبرم ....  

نه از خدا گله دارم ...نه از دلم ...اما نه... 

از دلم دلگیرم چرا که با درک حقیقت هنوز هم دوست دارد زندگیش آن جوری باشد که همیشه در رویاها به دنبالش بوده... دلم دوست ندارد باور کند که دوست ندارد ... 

 نمی خواهد باور کند که ما آدم ها موجوداتی انتخابگریم....

از رویایی بودنش می ترسم... میترسم آنقدربه زیبایی ها فکر کند ... 

آنقدر چشمانش را روی حقیقت ببندد  که از درون بشکند...

خدایا 

 دلم دریاست دریایی پر تلاطم که طول امواجش آسمان را می شکافد وبرای رسیدن به خورشید زیبایی ها آسمانها را طی می کند وقطره قطره همانند پاکی باران باز به دریا می پیوندد... وشاید ....نه ....حتما ...

 آن خورشید روشنگر آسمان دیگریست که آبی تر از قلب من وبارانی تر از چشم من است....

خدای من قلبم خسته است...خسته از هر چیز و کسی..خسته از دنیا...از مردم ...از درختان...از شکوفه های بادام و حتی بی تفاوتی خورشید.... 

اما هنوز امید وار است . هنوز در اعماق وجودش با امید به تو منتظر خورشیدی زیباست که روزی روزگاری  آسمان قلبش را روشن کند وقدر احساسش را بداند ...

شاید روزی خورشید محبتش را به او ارزانی کرد ....

خدای من 

دعا کن هیچ وقت دلم غروب وتلخی انتظار را باور نکند و حتی اگر روزی انتظار ...  

لحظه های تلخ را برایش به ارمغان آورد بتواند با امید به تو هر چه زودتر فراموش کند...

اما دلم می داند... میفهمد...ایمان دارد... دیگر طلوعی  نخواهد داشت ... 

و من می دانم خورشید غروب میکند شب با تمام ستاره ها از راه میرسد واو همچنان منتظر است.... 

آن زمان ...دریا سکوت خواهد کرد....  

زیرا که او هیچ گاه غروب وتلخی انتظار را باور نخواهد کرد....

خدایا مرا به بی نهایت برسان

۰

۰

۰

۰

نظرات 5 + ارسال نظر
دینا یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 19:41 http://www.dina.blogsky.com

ممنون که سر زدی.
گاهی آدما احتیاج دارن که تنها باشن :) بی دلیل! کار خوبی میکنی که مینویسی اینجوری آدم یه کم خالی میشه :)

ممنون که اومدی گلم

وحید سرباز یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 22:18

سلام تلاله ی عزیز
خوبی عزیزم
مرسی که اینقده با دقت میخونی
خیلی دلم گرفته اخه
همه اینایی که میبی ن از خودمه از عمق وجودمه و شیره ی وجودم رو توش جاسازی کردم
که ای ...

سلام
خوبم ....
من مطالبتو دوست دارم حتما اونارو توی دفترم با ذکر اسمت می نویسم .
البته با اجازه...

وحید سرباز دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:21

چیبگم
از کجا بگم
نمیدونم کیه
ولی شاید یکی باشه
یکی که یکی رو هم نمیشه براش به کار برد
شاید اصلا اینم مثل باقی کارام و شعرای خودم الکی باشه
خدا رو چه دیدی

فاطمه جعفری پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 18:22 http://hametanhaan.ir

سلام . خوبی آیا؟
دل نوشته ی خوبی بود به دل می نوشست . همهیشه همینجوره یه سری اتفاقا نیفتاده ادم دلش گریه می خواد . یا بعضی وقتا الکی خوش می شه .
همیشه سعی کن چیزهایی که دوس داریو بدست بیاری مگر نه مجبور می شی چیزایی که داریو دوس داشته باشی

غریبه آشنا جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 00:03 http://vesaleyar.royablog.ir

سلام
چقدر قشنگ آدم بی اختیار گریه کنه
راستی من انتظار رو دوست دارم
آخه انتظار من رو یاد امامم می ندازه
می دونم که به پایان می رسه.
من به روزم
در پناه امام زمان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.