«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

برای تو...

گفتی : مرا فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،پرنده ی پندارماز بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجاممنخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، امادیگر نگو
 که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی


دلم برای احساساتم تنگ شده ...برای بودن و ماندن و رفتن

خدایا دلم مرگ میخواهد  مــــــــــــــــــرگ...


همه در تلاشند...

همه  در گذرند

 وزندگی را در لابه لای  سنگها جستجو می کنند ... 

گوییا سنگها بهتر از آنان می دانند..

اما من به دور از تمام این روزمره گی ها به غریبی دلم می اندیشم

...به دل خسته ام... به قلب پر امیدم...

خوب می دانم  

کوچه پس کوچه های زندگی ذهنم را از تمام واژه های زشت وزیبا پاک کرد...

دیگر نمی دانم کدامین واژه شایسته غربت قلبم است ...

چقدر زود باوریم...زود دل می بندیم.و سخت فراموش می کنیم...  

دنیای غریبی دارند این آدمها...

کاش ناممان اشرف مخلوقات نبود ونیروی تفکر نداشتیم  

تا بر خودمان ومردمانمان وبربی کسی مان دل بسوزانیم...

کاش پرنده بودیم که هرروز بی خیال از تمام دغدغه های زندگی پرواز می کردیم... 

پرواز....

امروز نه دلم برای خودم سوخت نه برای دلم... 

انگار آنچنان مهم نبود... 

مهم  نبود شکوفه ها را ببینم یا نه...

مهم نبود گل نر گس در مقابل سردی هوا شاداب تر است یا نه 

...مهم نبود باران ببارد یا نه..

.مهم این بود که زندگی رو بیشتر از همیشه دوست داشتم  

و شاید او هم در همه دلتنگی هایش به یاد من بود...

این مهم بود..

 

تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟...
زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند,
همه جا سایه ی دیوار زدن !

وای سهراب دلم را (کشتند...)

صبر کن سهراب.........
آری تو راست میگویی آسمان مال من است
پنجره , فکر ,هوا ,عشق,زمین مال من است.
اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است؟!
من ندانم که چرا مردم دانه های دلشان پیدا نیست؟!
صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟ 
من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم.
به سراغ من اگر می آیید, تند و آهسته چه فرقی دارد؟!
تو به هرجور دلت خواست بیا.
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد
مثل فولاد شده است چینی نازک تنهایی من...

یادش بخیر اون روزا ....

یه لحظه سکــــــــــوت !!!!!            کدوم روزا ؟؟؟

ای شهریار شهر سنگستان ...

                                 آن روزها...آن روزهای دور ...

                                                         آن روزهای زخمی زنجیر یادت هست ؟؟!!


آها...یادم اومد...اون روزا رو میگی ...آره یادم هست...الهی بره که برنگرده