«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

حال نوشت

مهمون داریم...مهمونی که شاید برای هر کسی خاص باشه..اما برای من بی اهمیت تر از هر چیزیه...

همیشه تمام رو راستی ها و نگفته ها رو وقتی میشنوی که دلت اندازه همه آسمون گرفته ...

وقتی میشنوی که بغض راه گلوت رو بسته و نمیخوای سدِ نشکسته ش رو بشکنی ...

وقتی میشنوی که با اینکه ادعا میکنی مهم نیست اما برات مهم تر از همه چیز میشه ...

وقتی میشنوی که دلت تازه تو دهنی خورده و باید نازش بکشی...

وقتی میشنوی که دلتنگی...

میبینی همه چیز مثل رفتن توئه...مثل وقتی که گفتی باید واسه آرامش خاطر من بری ...

ای وقت نشناس...دلم گرفته...دلم نمیخواد هیچ کسی رو ببینم...دلم سفر میخواد..یه تنهایی عظیــــــــــــــــم که آرومم کنه ...

چـــرا این روزا دلتنگم اینقدر بی خود و بی جهت؟؟

آهای!!!  یکی بیاد یه سیلی محکم بزنه به صورتم تا دلیلی بشه واسه گریه...یکی بیاد بهونه بسازه برام...

دلم بهونه میخواد...بهانه ای برای خالی شدن


نظرات 7 + ارسال نظر
ترنم پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:44

خواستگاره ؟!

بالاخره که چی ؟ تا کی میخوای صبر کنی ؟

میخوای دست رو دست بذاری سن ات بره بالا ؟

میدونی هر چیزی وقتی داره ؟ نمیخوای از وقتش بگذره که ؟

مسلما دوست داری طعم مادر بودنو بچشی ......

تو هر چقدر که می بایست صبر میکردی صبر کردی ..... بسه دیگه .

البته اگه حدسم درست باشه .

فعلا هیچ چیزی رو دوست ندارم

غلام علی شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:53

یه چند کلمه از مادر عروس بشنوید
بگو تو چی کاره ملتی اخه
سن مهم نیست من باب اطلاع

شما؟؟

ترنم یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:14

پدر عروس شما چه کاره ملتی که تو حرف هاشون دخالت میکنی ؟

من دخالت نکردم ... بر حسب نوشته های این پستش نظر خودمو گفتم ...... این شمایی که تو نظر من دخالت کردی !

مردم مثل شما بی جنبه نیستن تا یه حرفی بهشون زدی داد و بیداد راه بندازن ......... راجع به زندگی شما که نظر ندادم که ...


من حیث المجموع ، من باب اطلاع شما آقا زاده از نظر من سن مهمه .


حالا شما نظرت به خودت مربوطه جناب داریوش .

آریا یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:38

خانم ترنم بوستان و شمیم عطر خیار و گوجه و هندوانه.....
حق نداری برای کسی نسخه بپیچی ..خوشبخت بودن که فقط با ازدواج کردن نیست ...
واسه همه دل مهمه نه سن

talaleh تلاله خودمم..خطاب به آقا رضا و محبوبه جان یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:41

بابا...مامان تو رو خدا ...بابا ..مامان تو رو خدا

ای بابا... شما دوتا چرا اینقدر به پرو پای هم میپیچید...چرا اینقدر بهم تیکه میندازید ...آقا رضا ...علیرضا از تو بعیده پسر جان
محبوبه جان ..از تو هم بعیده
بعضی وقتا سکوت بهترین چیز در دنیاست ...کوتاه بیایین ، با هر دوتاتون هستم
دوستی اون وقتا رو یادتونه ؟؟ یه کم به حرمت اون روزا دعوا نکنید
نظرات رو تایید کردم تا ببینم به چی ختم میشه
نکنید ...ادامه ندید
به خاطر من حداقل...من ناراحت میشم

محبوبه یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 19:54

من شوخی میکردم .....

هر چقدر هم که با کسی کل کل کنم ..... تو دلم چیزی نیست و همه ی اینها رو با خنده می نویسم .....

اما دیگه همین شوخی کردن هم ظاهرا به بعضی ها نیومده ....

منم گفتم که هر کسی یه نظری داره .... من نظر خودمو گفتم و به شما هم کاری ندارم .

خدانگهدار .

چرا با من کاری نداری !!!
هر چقدر هم شوخی باشه توی دنیای نوشتاری معلوم نیست که جدیه یا شوخی
من میگم حرمت ها رو حفظ کنید
همین . به خدا دوست ندارم به هم توهین کنید

محبوبه یکشنبه 24 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 20:04

تلاله خانوم اونی که نوشتم کار ندارم با شما نبودم ....

من اونقدر ادب دارم که نخوام به دوست چند سال پیشم توهین کنم .....
هنوز منو نشناختی تلاله خانوم ..... من فقط واسه اینکه میدونم ایشون هم تو جواب یه چیزی میگن اینطوری مینوشتم ...

حرف های ایشون رو هم جدی نمی گرفتم و میخندیدم ....

اما خب شاید از دید بقیه جدی بیاد .....

ببخشید دیگه نمیتونم جواب بدم ..... خدانگهدار .

نمیدونم چی بگم بخدا...میدونم . تو دختر خوبی هستی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.