«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

روزمرگی

کمی نگرانم و میشه گفت کمی بیقرار ... بیقرارِ گفتن یه حرف که گفتنش هم اونقدر ها سخت نیست برای من  و نگرانِ روزهای بعد از آنم ...

دیروز و امروز روز کاری شلوغی داشتم ... کارهای عقب افتاده قبل که باید حداقل یک ماهه به همه سر و سامان بدم ...انگار توی همه چیز باید به روز بود ... اعتقادات آدما هم به نسبت تکنولوژی باید تغییر کنه ...مثل برنامه تا انتها حضور که اون وقتا از رادیو تهران پخش میشد و از شهدا میگفت ...و من اگه یک روز این برنامه رو از دست میدادم تموم غم های دنیا رو دوشم سنگینی میکرد ،حالا دیگه اون هم شنیدنش هیجانی نداره چون از همه چیز میگه غیر از فرهنگ جبهه و خاطرات اون روزا ...

دنیاست دیگه ...باید تغییر کرد 

دیشب از اول تا انتهای وبلاگم رو خوندم . تمام نظرات رو ...همه رو 

چقدر افکارم زیبا و بچه گانه بوده و در عین بچگی اعتقادات بزرگی داشتم ...چیزایی که هنوزم پایبندم به اونها...

حرفایی که عقل ِ هیچ آدمی منطقش رو تکذیب نمیکنه و این یعنی فرمانروایی ِ عقل بر احساس ... 

امروز حس غریبی دارم ...یه حس که نمیشه ازش گفت و نوشت ...یه حس ِ تغییر که شاید خیلی دیر شده و من دلم برای چیزی میسوزه که ساده از دست دادمش ...هر چند که !!!                    

                                                          بگذریم ....

دیروز شرم داشتم ...نمیدونم چرا ..پیش ِ خودم شرمنده بودم اما بعضی وقتا باید برای بدست آوردن یه چیزایی دل به دریا زد ...زندگی ِ من مثل یه دریاست که دوست داره به اوج بره...

میخوام در اوج زندگی کنم . میخوام فرمانروایی رو از قلمرو جسم و روحم حذف کنم...میخوام زندگی کنم ...زندگی 

دلم میخواد برم باغ ِ ارم ..مسیر همیشگی رو دنبال کنم  و مثل اون روز که زیر بارون پاییزی به خودم قول دادم باز به خودم قول بدم ...قول بدم برای جنگ با فرمانروایی آماده بشم...

میدونم ...میدونم حرفام برای خیلی ها گنگه...اما این روزا خودم هم گیجم و منگ   به قول یه دوست ِ عزیز که خیلی دوستش دارم یه جورایی خنثی ...



لعنت بر فرمـــــانروایی....لعنت 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره کویر سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 13:08 http://hadiseashna.blogsky.com

محرّم: آنگاه که انسانی به آن درجه از عشق و آگاهی میرسد که خالصانه وعاشقانه همۀ وابستگیها، دلبستگیها و حتّی جان شیرین را در راه آرمانی مقدّس فدا میکند، ملکوت خشنود میشود. کائنات آذین بندی میکند. خداوند لبخند میزند و عاشقانه آغوش می گشاید.چنین پروازی را سوگی نیست. ماتمی نیست. اشک و آهی نیست. بلکه تنها عشق است و شادی وصل. (از وبلاگ حدیث آشنا)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.