«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "
«من .. تــو .. آفتـــاب »

«من .. تــو .. آفتـــاب »

" قصه سپــــــــردن دل ، یه حقیقت دروغـــــــــه "

مرا در بین شهر امن آغوشت چنان برگیر

که راه خانه ام را گم کنم دیگر

بیا می خواهم امشب سر به روی بازوان مهربانت

خواب را مهمان چشمانم کنم - همین چشمان شب بیدار-

لبانم را میان آتش لبهای داغت شعله ور کن- همین لبهای خاموش-

بیا دستان سردم را که انگار- ز بی مهری -

تمام سردی دنیا همینجاست

میان دست گرم خود بگیر و خوش بسوزان

بیا حرم نفسهایت، بیا عطر تمنایت

مرا دیوانه و لبریز کرده

ببین جام نگاهم را

که از عشق و محبت ، از صفا و از صمیمیت چه خالی ست

به لبخند پر از شورت بیا پر کن تو این جام تهی را

ببین دیگر ندارد زندگانی رنگ شیرینی برای من

تو در چشمان مست خود دو کندوی عسل داری

مرا مست از نگاهت کن

بیا و رو به راهم کن

نگو شور هوس دیوانه اش کرده

هوس زیباترین تعبیر عشق است

به بازی گیر با سرپنجه های خود

پریشان گیسوانم را

بزن شانه به ناز من

بیا و بوسه باران کن رخم را بازوانم را

ز لبهایت مرا آب حیاتی جاودانی ده

که جانی تازه دل پیدا کند امشب

بیا سر را به روی سینه ام بگذارو بشنو راز قلبی را که عمریست

صدایت می زند هر لحظه صد بار

تو می دانی که هر شب جای تو

پیراهنت مهمان آغوش من است – همین دیوانه آغوش -

بیا امشب مرا در بر بگیر و تا خود صبح

نوازش کن تن یخ بسته ام را

بیا امشب به این خانه پریشانت شدم باز

ببین بار دگر شعرم به رسوایی شد آغاز

مزن با زخمه های این دل شیدا دگر ساز

نگو شور هوس دیوانه اش کرده

هوس زیباترین تعبیر عشق است

 

که دل دادم به این دیوانه حالی

که تن دادم به این عشق خیالی

به هنگام وداعت صبحدم

ببین سیلاب غم بر گونه هایم ،

به روی شانه ات مهمانشان کن ، بیا و پاکشان کن

اگرگفتم هوس زیباترین تعبیر عشق است

نگو شور هوس دیوانه اش کرده

هوس دارم در آغوشم بگیری تا بمیرم

مرا بار دگر در بین بازوهای قدرتمند خود – ای آخرین فرصت –

چنان برگیر

که از شهر وجود من صدای استخوان آید

هوس زیباترین تعبیر عشق است...

 

 

پ.ن:

ممنون از دوستم مرجان خانم....خیلی این شعر رو دوست دارم

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.